رمان عاشق عاشقیم
از اونجایی که من مدیر دوم شرکت و انور پسر عمو محمد مدیر اول خیلی باهم ارتباط داریم
یه روز انور در اتاقمو زد گفتم :بفرمایید
انور گفت :«یه ساعت دیگه جلسس یادت نره »
من بش گفتم تو چرا اومدی گفتی به منشیم میگفتی اون بهم میگفت
گفت :«خودم گفتم دیگه »
انور از اتاقم رفت گفتم انگار که ازم خوشش میاد برا...............
ادامه دارد
منتظر پارت های بعدی باشید
یه روز انور در اتاقمو زد گفتم :بفرمایید
انور گفت :«یه ساعت دیگه جلسس یادت نره »
من بش گفتم تو چرا اومدی گفتی به منشیم میگفتی اون بهم میگفت
گفت :«خودم گفتم دیگه »
انور از اتاقم رفت گفتم انگار که ازم خوشش میاد برا...............
ادامه دارد
منتظر پارت های بعدی باشید
- ۹۱۷
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط